ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
حکایت زیر شاید سرنوشت بسیاری است که از دگرگونی و برخورد با شیوه های نوین و محیط های متفاوت هراسانند و شاید بیانگر این عبارات زیر باشد که :
.
.
.
· در دنیای کسب و کار آنان که آرامش را در بستن چشم ها بر تحولات دنیای اطراف می جویند، مرگ زودرس را استقبال می کنند !
· یک رهبر موفق به استقبال تهدیدها رفته و از دل آن ها فرصت های ناب کشف می کند...
· آن هایی که از جای خود می جنبند ، گاهی می بازند ؛ آن هایی که نمی جنبند همیشه می بازند!
شانگهای یا پکن
دو روستایی می خواستند برای یافتن شغل به شهر بروند.
یکی از آن ها می خواست یه شانگهای برود و دیگری به پکن .
اما در اتاق انتظار آنان برنامه خود را تغییر دادند . زیرا مردم می گفتند که شانگهایی ها خیلی زرنگ هستند و حتی از غریبه هایی که از آنان راه می پرسند ، پول می گیرند ، اما پکنی ها ساده لوح هستند و اگر کسی را گرسنه ببینند ، نه تنها غذا بلکه پوشاک به او می دهند.
فردی که می خواست به شانگهای برود ، فکر کرد : پکن جای بهتری است ، کسی در آن شهر
پول نداشته باشد ، بازهم گرسنه نمی ماند . با خود گفت : خوب شد سوار قطار نشد م ،
وگر نه به گودالی از آتش می افتادم .
فردی که می خواست به پکن برود ، پنداشت : شانگهای برای من بهتر است ، حتی راهنمایی دیگران نیز سود دارد ، خوب شد سوار قطار نشدم ، در غیر این صورت فرصت ثروتمند شدن را از دست می دادم . هر دو نفر در باجه بلیت با یکدیگر برخورد کرده و بلیت را عوض کردند .
فردی که قصد داشت به پکن برود بلیت شانگهای را گرفت و کسی که می خواست به شانگهای
برود بلیت پکن را به دست آورد.
نفر اول وارد پکن شد ،متوجه شد که پکن واقعا شهر خوبی است . ظرف یک ماه اول هیچ کاری نکرد ، همچنین گرسنه نبود . در بانک ها آب برای نوشیدن و در فروشگاه های بزرگ شیرینی های تبلیغاتی را که مشتریها توانستند بدون پرداخت پول بخورند ، می خورد .
فردی که به شانگهای رفته بود ، متوجه شد که شانگهای واقعا شهر خوبی است هر کاری در
این شهر حتی راهنمایی مردم و غیره سود آور است ، . فکر خوبی پیدا شود و با زحمت
اجرا گردد ، پول بیشتری به دست خواهد آمد . او سپس به کار گل و خاک روی آورد .
پس از مدتی آشنایی با این کار 10 کیف حاوی از شن و برگ های درختان را بارگیری کرده وآن را" خاک گلدان" نامیده و به شهروندان شانگها یی که به پرورش گل علاقه داشتند ، فروخت .
در روز 50 یوان سود برد و با ادامه این کار در عرض یک سال در شهر بزرگ شانگهای یک مغازه باز کرد.
او سپس کشف جدیدی کرد : تابلوی مجلل بعضی از ساختمان های تجاری کثیف بود ، متوجه
شد که شرکت ها فقط به دنبال شستشوی عمارت هستند و تابلو ها را نمی شویند از این
فرصت استفاده کرد، نردبان ، سطل آب و پارچه کهنه خرید و یک شرکت کوچک شستشوی تابلو
افتتاح کرد .
شرکت او اکنون 150کارگردارد وفعالیت آن از شانگهای به شهرهای " هانگ جو " و" نن جینگ " توسعه یافته است .
امیدوارم لذت برده باشید...
نظر یادتون نره..
مطالب قشنگی بود امیدوارم بیشتر از این مطالب آموزنده و مفید در وبلاگتون بذارید موفق و پیروز باشید